عزیز دل مامان و بابا فاطمهعزیز دل مامان و بابا فاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

بوی بهشت من : فاطمه

بازم سرما خوردگی و قصه ی تلخ دارو دادن

فاطمه جونم شما دوباره دچار یه سرماخوردگی خفیف شدی و بردیمت دکتر و بهت شربت داد . ولی من هر کار میکنم شما نمی خوری و مام مجبوریم به زور متوسل بشیم . از اون موقع هم می ترسی که هر چی بت بدیم دارو باشه واسه همینم این چند روز فقط شیرخوب می خوری و غذا نمی خوری و من کلی برات غصه خوردم . انشالله زود تر خوب خوب بشی فدات بشم . 
21 تير 1392

دایی فرزاد جونم تولدت مبارک

22 تیر ماه تولد دایی فرزاده . ما پنج شنبه دایی فرزادو سورپرایز کردیم . با یه ترفند بردیمش رستوران اونجا اهنگ تولدت مبارکو خوندیم و کادو بش دادیم . شام هم مهمون پدرجون بودیم جاتون خالی کلی بمون خوش گذشت . بعدش هم رفتیم پارک چای خوردیم نماز خوندیم و بعدم اومدیم خونه . از اونجایی که من الان از خونه ی مادر جون دارم مطلب می زارم عکساشو بعدا براتون میزارم . ...
21 تير 1392

دختر گلم راه میره هورااااا !

فاطمه جونم شما در تاریخ 19 تیر 92 در سن یک سال و سیزده روزگی تونستی بدون کمک کلی راه بری و منو بابا میثم کلی ذوق کردیم . از اون روز تا الانم دیگه خودت واسه خودت راه میری از این ور به اون ور و موقع حرکت برای حفظ تعادلت دستتو یه مدلی می کنی که خیلی ناز و خوردنی میشی .کلا راه رفتنت خیلی با مزست .  به زودی عکساشم واست میزارم خدایا به همان اندازه که شایسته اش هستی شکر که دخترم را سالم افریدی . ...
21 تير 1392

اشک ها و لبخند ها !

بقیه عکس ها تو ادامه مطلب مامان خسته شدم بیا منو بغل کن چه قدر عکس مگیری بابا جان . اگه گریه کنم همش تقصیر شماست ها فاطمه عاشق دالی بازی هستش اینجا مشغول دالی بازی بودیم بلافاصله بعدش تکلیف مارو معلوم کن میخوای بخندی یا گریه کنی ؟ دوست دارم بوووس ...
19 تير 1392

شیطنت های فاطمه ی عزیز من !!!

سلام دختر گلم . شما در حال حاضر یک سال و سیزده روزه شدی . امروز می خوام برات از شیطونی هات و بازیگوشی هات بیشتر بنویسم تا برات یادگاری بمونه . نفسم شما از یکی دو ماه پیش سرک کشیدن تو کمد ها کشوها و کابینت ها رو شروع کردی و هر روز هم تو این کار استاد تر میشی . مثلا اولا بلد نبودی در کابینتو کامل بازکنی چون جلوش ایستاده بودی و خیلی قیافت بامزه و عصبانی بود تو اون لحظه ها . ولی من خوشحال بودم از اینکه هنوز وقت دارم ولی خیلی زود یاد گرفتی که وقتی می خوای درو باز کنی خودت بری کنار و از اونجا بود که خرابکاری هات شروع شد ... من یه کاسه ی گلی داشتم که مامانجون بهم داده یود و کاسه قدیمی و خوشگلی بود . حالا شما چی کار کردی ؟ زدی در کمال خو...
19 تير 1392

ممنون از همه

از همه ی خوبانی که به وبلاگ فاطمه سر می زنند ممنونم . از اونجایی که فاطمه خانم شیطون شده و نمیزاره من زیاد پای لپ تاپ باشم و الانم مشغول غر زدنه ، از همتون بابت نظرات و تبریکات تشکر می کنم و عذر خواهی از اینکه نمی تونم تک تک جواب بدم . دوستون داریم ... بازم به ما سر بزنید ...
16 تير 1392

فاطمه به شهربازی می رود!

فاطمه جونم پنج شنبه سیزده تیرماه به اتفاق عمه منصوره و زهراجون رفتیم پارک . بعدشم رفتیم رستوران شام خوردیم جای همگی خالی . اینم چند تا عکس از گل دخترمون . ...
16 تير 1392

واکسن یک سالگی

دختر نازم دهم تیر ماه منو مادر جون بردیمت برا واکسن یک سالگی . من کلی استرس داشتم و نگرانت بودم اما خداروشکر خیلی اذیت نشدی . فقط موقعی که واکسنو به دستت زد جیغ زدی و پنج دقیقه گریه ی شدید کردی ولی بعدش خدارو شکر اروم شدی . من از الان نگران واکسن 18 ماهگیتم . واکسن سه گانه . عزیزم الهی همیشه سالم و صالح باشی ...
12 تير 1392